الهی به عشـــاق ديوانهات
بــه مجنون صفاتــان فرزانهات
به فرياد مخمور صهبـاي عشق
به ديوانه سرها به صحراي عشق
به جاني كه مدهوش و حيران توست
بـه آن دل كه دايم پريشان توست
به تـار دو گيسوي مشكين يار
بـه ناز دو چشم جهـانبين يار
بـه مشك ختن خال هندوي او
بـه شكـّـر لب لعل دلجـوي او
به اســرار ناز دو ابروي دوست
به الطاف زلف سمنبوي دوست
به كشورگشايـان اقليم عشق
به فرمـانروايان تسليم عشق
به مستان همصحبت عقل كل
بــه افغـان بلبل ز هجران گل
به خاصــان درگاه عزّ و جلال
كه پيوسته سرمست وجدند و حال
به پيمانهنوشـــان روز الست
بـه تسبيحگويان هشيار و مست
به هشياري نرگس مستشـان
كه حور بهشت است پابستشان
به قلب من و لالــهی باغ عشق
كه بشكفته اين هر دو با داغ عشق
به روشندلان ز آتش مهر دوست
كه شـادند با لطف و با قهر دوست
به راز هو الله به سرّ احـــــد
بـــه دانــاي علم ازل تا ابـد
به احمد بهين شاهـد عرشيان
به عنقــاي قدس بلنـد آشيان
بـه خورشيد ايمان رخ مرتضي
نگارنــدهی سـرّ لــوح قضا
كـه در كوي وصلش مرا راه ده
دل روشن از مهــر آن مـاه ده
.
.
.
.
عاشقي و رندي و مستي خوش است
پاي زدن بر سر هستي خوش است
همچو تو شهباز بلند آشيان
گر نزدي خيمه به پستي خوش است
اي دل دانا ز كمند خيا ل
كس نرهد گر تو برستي خوش است
وهم تو دام دل داناي توست
گر خم اين دام گسستي خوش است
زير دو رنگي فلك اي دل چو كوه
فارغ از انديشه نشستي خوش است
باده ي انگور خمار آورد
مستي صهباي الستي خوش است
ديد (الهي) گذر عمر و گفت
عاشقي و رندي و مستي خوش است